پست‌ها

نمایش پست‌ها از مارس, ۲۰۰۹

نه خانی اومده ، نه خانی رفته

زندگی داره مثل باد می گذره و قرار هم نیست برای کسی وایسه.خاطرات تنها چیزیه که برای از این گذران روزها باقی می مونه ، که اگه اون ها را هم از دست بدیم جدا مثل این می مونه که اصلا زندگی نکردیم.بنابراین به همتون پیشنهاد می کنم که خاطراتتون را هر جور که می دونید حفظ کنید ، که اگه فراموش بشه مثل اون می شه که نه خانی اومده و نه خانی رفته !

اشتباه

زندگی فراز و نشیب های زیادی داره که همه ما کم و بیش باهاشون آشنا هستیم.شکست عشقی یا افتادن درس چیزهایی هستند که انسان را در دوران جوانی برای شکست هایی که امکان داره در مراحل بعدی زندگی براش پیش بیاد آماده کنند.حتما شنیدید که هر شکست مقدمه پیروزیه اما شاید نشنیده باشید که این فرایند خود به خود نیست.قرار نیست که اگه یه بار تو بازار سرمون کلاه گذاشتند ، دفعه بعدی در کار نباشه.قرار نیست اگه یه بار تو ازدواج شکست خوردی دفعه بعد با بهترین همسر یا شوهر دنیا ازدواج کنی.بلکه ما باید از ازاشتباهاتمون درس بگیریم و علل اون رو پیدا کنیم و با برنامه ای از پیش تعیین شده امکان انجام دوباره اون اشتباه رو بگیریم.

دومینوی زندگی

من یکی از اون آدم هایی هستم که به زندگی به شکل یه بازی دومینو نگاه می کنم .هر کاری که ما می کنیم ، باعث افتادن یکی از قطعات و افتادن بقیه می شه و خدا می دونه که این فرایند تا کجا پیش بره.شاید دیدی با یه کار خوب کوچک یا یه کار بد کوچیک سرنوشت خودمون و اطرافیانمون را تغییر دادیم ولی هنوز نمی دونیم...  

برام مهم هست یا برام مهم نیست؟

حقیقت امر اینه که من به جز این وبلاگ چند ده وبلاگ دیگه هم داشتم و دارم (که البته اکثرشون هیچ وقت آپ نمی شند ) و وبلاگ نویسی را هم به صورت حرفه ای از حدود دوسال پیش آغاز کردم (به صورت غیر حرفه ای از همون اولین بار که کامپیوتر شخصیم در خونه را به اینترنت وصل کردم) اما تو این مدت فراز و نشیب های زیادی داشتم (چه از نظر فکری ، چه از نظر امکانات و چه از نظر هر چیز دیگه ای که فکرش رو بکنید ). یکی از این تغییرات در مرود فرهنگ وبلاگ نویسی و اصل دلیل نوشتن و انتظارم از اون بوده. اون اوایل خیلی دوست داشتم که دیده بشم و برای همین خیلی جاها لینک می دادم ، به دوستام سفارش می کردم که سر بزنند و آدرس وبلاگم رو در موتور های جوس و جو اضافه می کردم و غیره. ولی حالا دیگه نه.چند وقتیه که برام مهم نیست که نوشته هام خوانده بشه یا نه یا بهتر بگم دلم نمی خواد کسی رو به خوندن اون ها مجبور کنم.فقط دوست دارم حرفم رو بزنم و با اسم خودم عقایدم رو بنویسم (تا ننگ ترسو بودن بهم نچسبه و مهم تر از اون مسئولیت عقایدم را قبول کنم) به خاطر همین این وبلاگ جدید را با اسم خودم پایه گذاری کردم و تا اطلاع ثانوی هم توش خواهم ن

بریزش بیرون

یکی از بزرگ ترین مشکلات ما ایرانی ها اینه که حتی با خدمون هم رو راست نیستیم.یعنی اینکه حتی به تصویر خودمون هم تو آینه دروغ می گیم.به نظر من این امر یه دلیل واضح داره و اون هم اینه که خجات می کشیم که قبول کنیم چی هستیم و چی می خوایم.مثلااز خودم براتون مثال می زنم : اگه من از یه دختری خوشم بیاد ولی به یه دلیلی رون نشه یا نتونم برم طرفش شروع می کنم به قصه سر هم کردن که اصلا این دختره ارزشش را نداره یا خودم را می زنم به اون راه.یا اگه فکر کنم که در مورد فلان شخص اشتباه قضاوت کردم به جایی که وقتی به اشتباهم پی بردم برم ازش حلالیت بخوام ، دو تا دیگه هم می زارم رو جرمش و بدتر محکومش می کنم.می دونید چرا ؟ چون ما نمی تونیم با خودمون رو راست باشیم و احساسات و عقایدمون را بریزیم بیرون .همیشه با یه ماسک چوبی این ور اون ور پرسه می زنیم و فکر می کنیم که این جوری راحت تریم.در صورتی که باور کنید اگه بریزید بیرون اینقدر راحت می شید که مثل این می مونه که تازه متولد شدید. من امتحان کردم.بد نیست شما هم امتحان کنید.

جنایت

شاید شما هم قضیه اون نوجوان 17 ساله آلمانی که با اسلحه رفت دبیرستان سابقش و دست به کشتار وسیعی زد را شنیده باشید.می گند که طرف تو یادداشت هایی که از خودش به جا گذاشته اعلام کرده که دلیل اصلی این کار خسته شدن از روزمرگی زندگیه.مثل اینکه این داره به یه رسم تبدیل می شه که هرکی دچار افسردگی شد دست به قتل عام بزنه. بی کاری ، خالی شدن زندگی از احساس و محبت (حداقل برای مدت کوتاهی) و حس سر خوردگی چیزهایی هستند که همه ما بار ها باهاشون کلنجار رفتیم اما مرتکب قتل نشدیم.پس چرا این نوجوان نتونست مثل ما باشه؟ این سوالیه که باید خودش پرسید !

I am from Esfahan, I am proud of that

All of us are proud of where we are born and I think it is a regular stuff but why is that? I think of it as a regular behavior for all people but if you look closer to Iranian society maybe it is not a 100% true! I think it is because of incomplete and wrong education system or a lot of other problem that I am not enough qualified to talk about but don't you think it could a big problem for feature of this country?

All about Esfahan

Esfahan is one of the oldest cities of world which had been mentioned in Quran (the holy book of Muslims). It is known as Sepahan or Sipahan as well and is placed near a river that called Zayanderood (Zaianderood).Esfahan is a great place for studying Persian (Iranian) culture & get known Islam from a close view. It is a great place for tourists too because of Its friendly people, a lot of historical places (such as churches, mosques and synagogues), great food & excellent weather .I like to say more but you should see all of them with your eyes to believe them If you have any kind of question write it, I answer them as quickly as I can

چرا های زندگی

زندگی یه معماست که انسان با ادامه زندگی بهش پاسخ می ده.این جمله حکیمانه را خودم همین الآن گفتم.اما چی شد که یهو این اومد به ذهنم؟ راستش نمی دونم و نمی خوام هم که بدونم .چرا ؟ اون را هم نمی خوام بدونم .چون مزه زندگی از بین می ره. منظورم اینه که اگه یه بار خودت را مجبور کردی که به چرایی زندگی یه زیرا بگی دیگه نمی تونی به این راحتی از بقیه چرا هایی که در ادامش می یاند خلاص بشی.پس اولین چرایی که سر راحت سبز شد بگو :نمی دونم ، نمی خوام هم که بدونم ...

روز زن

می دونم دیره ولی با خودم گفتم بد نیست من هم به نوبه خودم روز زن ها را تبریک بگم و به خاطر ده ها قرن جور و جفایی که مردها بهشون کردند ازشون عذر بخوام (البته اگه املاش رو درست نوشته باشم ) .ولی به نظر من مظلوم هم به اندازه ظالم در این مورد خاص شریکه .مثلا چند وقت پیش تو یه جلسه ای من رفته بودم بالای منبر برای دفاع از حقوق زنان و داشتم با حرارت عجیبی ازشون دفاع می کردم. ناگهان یکی از میان زنان بلند شد و اساسی تمام رشته های ما را پنبه کرد. من یکی به عنوان یه فیمینست جوان موندم که زنان و دختران ایران واقعا از وضعیتشون راضیند یا نه !

وقتی آدم هنگ می کنه

نمی دونم برای شما هم پیش اومده یا نه اما بعضی وقت ها اینقدر اطراف آدم شلوغ می شه که احساس گرما در سرت می کنی که البته چیز عجیبیه چون تا اونجایی که من می دونم و دانشمندان تا حالا ثابت کردند داخل جمجمه آدمی زاد خبری از دماسنج نیست! در هر حال من این جور وقت ها یه راه حل ساده بی دردسر و کم خرج دارم و اون هم اینه که کلا بی خیال همه چیز می شم، میرم یه گوشه خلوت می شینم ( یا حتی می خوابم ) و به "هیچ چیز" فکر می کنم .

ما و کوروش

وطن پرستی ما ایرانیان (آریایی ها) خیلی وقته که آب رفته (مخصوصا از وقتی که دولت محترم آقای احمدی نژاد آب به قبر کوروش بستند و رسما کل عرق ملی ما رفت زیر آب !) ولی هنوز کوروش برای خودش وجه ای بیبن ما داره و کم تر ایرانی رو می شه دید که اسم کوروش را با احترام و افتخار به زبون نیاره . اما خداییش ما برای وطنمون چی کار کردیم ؟

شجاع باش

چند وقت پیش داشتم با خودم فکر می کردم که آیا برای فکر کردن خط قرمزی وجود داره یا نه ؟ بعد از کلی فسفر سوزوندن به این نتیجه رسیدم که هر کاری که ما الآن داریم انجام می دیم یه روزی جزء نباید ها بوده مثل خیلی چیزها . ولی همیشه یکی بوده که اون چیز جدید را امتحان کرده و شده اولین . به نظر من برای اولیت بودن هیچ چیزی نیاز نیست به جز شجاع بودن . پس همیشه به خودم می گم شجاع باش !

هنر دست دوم

دیشب پس از مدت زیادی برای دیدن یه نمایش به سالن تئاتر رفتم.راستش دلم زیاد برای تئاتر تنگ نشده بود . شاید بتونم بهونه بیارم که زندگیم زیاد الاکلنگی شده که دیگه تحمل دیدن روایت بقیه را از زندگیشون ندارم یا بگم که آخه حیف یه هزاری نیست که خرج هنر دست دوم و دولتی بشه؟

مورد عجیب بنجامین باتن

همین الان فیلم مورد عجیب بنجامین باتن را دیدم.نمی تونم بگم که این فیلم چه قدر روی من تاثیر گذاشت و حتی نمی تونم بگم چرا تاثیر گذاشت.بعضی وقت ها می شه احساسات انسان را به یک اقیانوس زیر زمینی تشبیه کرد که نه می دونی آبش از کجا آمده و نه می دونی آبش به کجا می ره .فقط بعضی وقت ها که داری روی زمین راه می ری یه احساسی بهت میگه که اون زیر یه عالمه آبه ...

شعر گفتن سر کلاس

امروز سر کلاس "تفسیر موضوعی قرآن" این شعر را گفتم : (البته اگه اسمش رو شعر گذاشت) هر دم از عشقش بخوانم هر دم از بویش بگریم هر دم از غم بهارم چون زمستانی بخوابم ***