زندگی داره مثل باد می گذره و قرار هم نیست برای کسی وایسه.خاطرات تنها چیزیه که برای از این گذران روزها باقی می مونه ، که اگه اون ها را هم از دست بدیم جدا مثل این می مونه که اصلا زندگی نکردیم.بنابراین به همتون پیشنهاد می کنم که خاطراتتون را هر جور که می دونید حفظ کنید ، که اگه فراموش بشه مثل اون می شه که نه خانی اومده و نه خانی رفته !
نه اینکه نمی نویسم، فکر کنید حالم خیلی خوبه یا خیلی بد نمی نویسم چون تازگی ها به اینترنت هم اعتماد ندارم به چشم هایی که دارند این سطور رو می خونند به خودم میگم نکنه یکی بفهمه حس واقعی ام چیه! نکنه یکی حرف دلم رو بفهمه نکنه یکی بفهمه کی رو میخوام و چی رو میخوام بدون اینکه خودم و خودش هم بدونیم پس نمی نویسم! from نانوشته ها http://bit.ly/1nsUTAJ via IFTTT
نمی دونم برای شما هم پیش اومده یا نه اما بعضی وقت ها اینقدر اطراف آدم شلوغ می شه که احساس گرما در سرت می کنی که البته چیز عجیبیه چون تا اونجایی که من می دونم و دانشمندان تا حالا ثابت کردند داخل جمجمه آدمی زاد خبری از دماسنج نیست! در هر حال من این جور وقت ها یه راه حل ساده بی دردسر و کم خرج دارم و اون هم اینه که کلا بی خیال همه چیز می شم، میرم یه گوشه خلوت می شینم ( یا حتی می خوابم ) و به "هیچ چیز" فکر می کنم .
نظرات